غول گل ختمی سرگذشت مرد ماهیگیری است که برای درمان بیماری پسرش آن هم به سفارش مادرش که بسیار دانا و با تجربه است به دنبال گل ختمی سفید می رود. اما گل ختمی سفید فقط در دست غول گل ختمی است.
کتاب فروشی ها و وب سایت های زیادی در جهت فروش کتاب های من همکاری میکنند. اگر شما هم در حوزه فروشگاه کتاب فعالیت دارید جهت همکاری در فروش کتاب تماس بگیرید.
جیگیلی کوچولو سه سالش بود. شاید هم چهار سال اما خودش دوست داشت فقط تا سه بشمارد. ازش میپرسیدند: "جیگیلی کوچولو موچولو چند سالته؟" میگفت: "یک و دو و سه". مادرش صدا میکرد: "جیگیلی کوچولو کجایی بیا پیش من." جیگیلی میگفت: "یک و دو و سه من آمدم."
سارا شفیعی نویسنده کتاب داستانی کودک و نوجوان
جیگیلی کوچولو دوست داشت فقط تا سه بشمارد. سه تا توپ داشت، سه تا لیوان داشت، صبحها بعد از خواب سه بار صورتش رو میشست، تا اینکه یک روز صبح جیگیلی کوچولو از خواب بیدار شد و ...
سام پشت پنجره نشسته بود و به آهنگ زیبایی که غولِ گُلِ خَتمی مینواخت فکر میکرد.
ناگهان صدای گرومب گرومب در به گوش رسید. غول گُل خَتمی بود با سازش. او دوباره با گلهای خَتمی روییده بود.
سارا شفیعی
عروسک گفت:((هیچی نگو تینا،
انگار این از اون صداهاست که آدم بزرگها نمیشنوند.))